تيرماه 1380: پياده روي و كوهپيمايي در البرز مرکزي (فشم تا توابع نوشهر)
ورزش حرکتي فرهنگي است که در پي آن علاوه بر رقابت و وحدت، اراده انسان متبلور مي شود.
نوشته شده توسط ”داود سالم“
امتحانات دانشگاه امیرکبیر در حال اتمام بود که اطلاعيه هاي نهاد به در و ديوار چسبيد. من (صنایع 79)، اسماعيل (عمران 76) و محسن ضميري (پليمر 78) هم رفتيم و ثبت نام کرديم. اين سومين اردوي کوهپيمائي نهاد و اولين برنامه اي بود که من هم شرکت نمودم. اين مسير، مسير تاريخي شاه عباسي بوده و در عصر صفويه دامنه هاي جنوبي البرز را به دامنه هاي شمالي متصل كرده است. اردو از روستاي گرمابدر در شمال فشم آغاز و با گذر از دشت يونيزا، دشت لار، مرچ و بخش بلده، روز پاياني مسير در نيتل (كجور) به پايان مي رسيد. اين برنامه سه روز به طول مي انجاميد و باتوجه به منظم بودن برنامه، استفاده از طبيعت زيباي البرز مركزي ميسر بود. هدف نهاد از برگزاري اردو تغيير ديدگاه دانشجويان نسبت به طبيعت و تغيير روحيه بعد از يکسال تحصيل و همچنين استفاده از فضاي فرهنگي بود.
بالاخره روز سه شنبه 12/4/80 راس ساعت 2 بعدازظهر بچه ها جمع شدند و با 3 دستگاه اتوبوس راه افتاديم. راننده جاده خاکي گرمابدر را تا هر جا که توانست رفت و در نهايت به اجبار پياده شديم و بقيه جاده را شروع به پياده روي کرديم.
گروه دالتونها در اين سال شامل افراد زير بودند:
سيد هادي حسيني (متالورژي 75)، علي سهيلي (متولد 48، عمران 76)، اسماعيل سالم (عمران 76)، خفاجي (عمران 76)، مهدي خسروبيگي (متالورژي 77 تغيير رشته به صنايع)، محسن ضميري (پليمر 78)، روح اله (مکانيک 78)، داود سالم (صنايع 79)، ولي يونسي (مکانيک 75)، هادي احدي (عمران 76) و شاطري (پسر حاج آقا شاطری)
بالاخره به محل اسکان شب اول يعني دشت يونيزا رسيديم و کنار رودخانه مستقر شديم. هنوز تا غروب آفتاب وقت بود که نيسان نهاد شام، جيره و موتور برق بسيار بزرگي را آورد. بچه ها به زحمت موتور برق را که فکر مي کنم حدود 200 کيلو وزن داشت 6 نفري از رودخانه عبور دادند و به محل استقرار آوردند. حدود 15 سري ريسه 10 متري هم که کاملا اسقاط بود آورده بودند تا روشنايي منطقه را تامين کنند. از بچه ها خواستند آنهايي که تا به حال ريسه کشي انجام داده اند و بلد هستند، کمک کنند. من و اسماعيل هم که بارها در هيات راه شهيدان محل از اين کارها کرده بوديم رفتيم. مهدي قزلي (مکانيک 76: ته دار گروه و کمک بلدچي) هم بود. حدود 2 ساعت ريسه ها را کم و زياد مي کرديم تا بالاخره حدود 4 متر ريسه را دست و پا شکسته راه انداختيم. موتور برق هم که سر و صدايش بسيار زياد و گوشخراش بود در نقطه اي دور از محل اسکان بچه ها قرار داده بودند که با 2، 3 نفر واسطه، دستور روشن و خاموش کردن آن صادر مي شد.
بچه ها نماز جماعتشان که تمام شد رفتيم شام بخوريم. آقاي الويي هم آمده بود. چقدر هادي حسيني و راننده نيسان (آقا سيد) سيگارت بازي کردند. بعد از شام تقسيم جيره ها شروع شد. جيره هر نفر عبارت بود از: کيسه خواب، کوله پشتي، قمقمه و جلد آن، بادگير، نان، مربا و عسل، تنقلات، خرما، کنسرو تن ماهي و لوبيا و چاي. يکسري اقلام را هم به صورت گروهي تقسيم کردند مثل کتري و آفتابه.
شب قبل باران آمده بود و گويا کيسه خوابها زير باران بوده و تماما نمور بود. اکثر اعضاي گروه دالتونها که شب، درست و حسابي نخوابيدند. اسماعيل هم که ساعت 4 صبح آتش را به پا کرد و تقريبا بچه ها آتش را به خواب ترجيح دادند.
هسته مرکزي گروه دالتونها نيز گويا از برنامه كوهنوردي سال 77 آغاز شده بود که اعضاي آن عبارت بودند از:
سعيد مدرسي، علي سهيلي (عمران 76)، احمد شاد، اسعد صباغي (عمران 76)، سيد هادي حسيني (متالورژي 75)، مهدي روحي (رياضي 75) و ...
اهم فعاليتهاي اين گروه انجام کارهاي خارق العاده بود همچون:
◄حفظ انسجام بچه ها با وجود سختيهاي فراوان اردو و تبليغ کار گروهي (جمع آوري هيزم براي روشن کردن آتش و گرم کردن غذا، با هم غذا خوردن، حرکت دسته جمعي گروه
◄شرارت و حماقت هاي بيش از حد بطوري که صبر مسئولين به انتها مي رسيد.
◄برقراري حس رفاقت و همياري بين مسئولين و بچه ها
شعارها و تکه کلمات اين گروه زبانزد خاص و عام بود همچون:
تازه ماهي تازه ماهي گنده پرتقال (هي) مال شهسوار (هي) ما کشور به دشمن نمي دهيم (هي) اگر هم دهيم (هي) نصفش بيشتر نمي دهيم (هي) ما تير دشمن هدر نمي دهيم (هي) اگر هم دهيم (هي) نصفش بيشتر نمي دهيم (هي) مرده زنده باد (هي) زنده مرده باد (هی)
آهاي ....... تسليم شيد
هاها هاها هاها ........ ها ها ها (ياد فیلم روزي روزگاري بخير)
و اما شرحي بر ادامه برنامه:
روز دوم
صبح زود آقاي نجفي (راهنماي گروه: نيروي ويژه سپاه قزوين) توصيه هاي لازم را به گروهها گوشزد کردند که سعي کنيد مثل رنجرها اثري از خود بر جاي نگذاريد. سپس گروهها را شماره گذاري کردند و به ترتيب به سمت دشت لار حرکت کردیم. در بين راه عشاير محل را هم ديديم و عکسي هم با آنها انداختيم و به مسير ادامه داديم. صبحانه را بعد از دشت و عبور ار رودخانه در کنار تخته سنگهاي بزرگي خورديم. بعد از صرف صبحانه به سمت آبشار سفيد راه افتاديم. عجب آبشاري بود (پر آب و خنک).
کلي عکس گرفتيم.
در ادامه مسير به محلي رسيديم که عشاير هم بودند و کنار رودخانه در ظل آفتاب نهار را خورديم و به سمت کاروانسراي شاه عباسي شروع به صعود از کوه پيش رو همراه با گله گوسفندان نموديم. در قله کوه، باد شديدي مي وزيد و کوه دماوند هم معلوم بود. در مسير دالتونها سرودها و شعارهاي خود را دسته جمعي مي خواندند.
دو ساعتي هنوز به غروب آفتاب مانده بود که بعضي بچه ها اصرار به رفتن مي کردند ولي قزلي بچه ها را قانع کرد که برنامه ها به هم مي خورد. آقاي نجفي شروع به تعريف خاطرات خود از صعود به بيستون کرمان کرد. دستشويي رفتن در کاروانسرا کار بسيار مشکلي بود چون زمين منطقه هموار بود و راه حلش اين بود که بچه ها تا غروب تحمل مي کردند. يکي از بچه ها که خيلي عجله داشت آفتابه را آب کرد و حدود 200 متر از کوه بالا رفت و بچه ها داد مي زدند که معلومه معلومه و بيچاره همچنان ادامه داد تا از ديدگان محو شد. پس از 5 دقيقه شروع به پائين آمدن کرد.
هنگام غروب آق ولي کنسرو بچه ها را گرم کرد و شام را خورديم. بچه ها تصميم گرفتند پسر حاج آقا شاطري را تحويل نگيرند و جا و غذا هم به او ندادند و کم کم داشت شاکي مي شد که علي سهيلي دلش به رحم آمد و انحصار را شکست. شب اسماعيل خيلي زود خوابيد و حاج آقا مير احمدي، هادي حسيني را اذيت مي کرد که تابعيت افغاني دارد و شناسنامه ندارد. يکسري بچه مثبت هم از گروه هاي ديگر با حاج آقا بحثهاي اخلاقي مي کردند.
روز سوم
صبح به سمت يالرود راه افتاديم و صبحانه را قبل از تنگه پيش رو خورديم و آقاي نجفي هم به همراه پسرش (کلاس پنجم ابتدائي) مهمان گروه ما بود. پسر نجفي خيلي با بچه هاي دالتون اخت شده بود.
پس از عبور از تنگه به کف رودخانه رسيديم و ديوارهاي غاري شکل در کنار رودخانه قرار داشت. پس از عبور از آنها به يالرود رسيديم و نهار را در مرتع و زير سايه درختان آنجا خورديم. آب رودخانه بسيار زياد بود و بعضي بچه ها دلي از حمام هم درآوردند. من و سيد هادي بطور حماقت آميزي سنگبازي کرديم.
بعد از نهار به سمت يالرود راه افتاديم و پس عبور از دهات وارد جاده آسفالتي شديم که به دهات هاي مرچ و بلده منتهي مي شد.
در بلده، پشتيباني نهاد شربتي را تهيه کرده بودند و پس از صرف آن به خانه پدر شيخ فضل اله نوري رفتيم و گيلاس خورديم. اسماعيل پيشنهاد فوتبال داد و پس از خريد توپ، بازي در جاده اصلي بلده شروع شد و در همانجا پاي اسماعيل پيچ خورد و بقيه مسير را لنگان لنگان با گروه همراهي مي کرد. شب در حسينيه بالاخره غذاي گرم (عدس پلو) خورديم و نجفي با بچه ها خداحافظي کرد و به قزوين برگشت.
صبح زود که بيدار شديم مانند هميشه آماده رفتن بوديم ولي به علت اينکه هنوز بلدچي براي ادامه مسير پيدا نشده بود دوباره خوابيديم و ساعت 9 صبح از بلده به سمت نيتل راه افتاديم. صبحانه را در کنار چشمه آبي خورديم و پس از آن به علت گرماي شديد و شيب زياد مسير، بچه ها بسيار کند پيشرفت مي کردند. علي سهيلي هم در اين اوقات ياد آب هويج بستني را زنده مي کرد و اعصاب بچه ها را خردتر مي کرد. پس از رسيدن به قله حاج آقا مير احمدي بسيار از آشفتگي گروهها عصباني شده بود و راهنماي گروه هم که از محلي هاي بلده بود با تبري که بر دوش داشت مرتبا مي گفت که يکساعت ديگر مي رسيم. اين يکساعت کجا و آن 8 ساعت کجا. در قله مه بسيار شديد بود و در سينه کش کوه در ميان ابرها و در برخي جاها بالاتر از ابرها نيز قرار داشتيم.
ساعت 3 بعدازظهر به پائين رسيديم و خبري از دستور توقف براي نهار نبود. دالتونها که همانجا کنار پهن گاوها و رودخانه اي با آب بسيار کثيف، نهار را خوردند و در انتهاي گروه به همراه قزلي حرکت کرديم. وارد دشت بسيار زيباي قبل از دهات نيتل شديم و مرتع بسيار وسيع و سبزي پيش رويمان قرار داشت.
پس از نيتل سوار ميني بوس محلي دهات شديم. حدود 40 نفر در داخل ميني بوس و 10 نفري هم در باربند و نردبان آن سوار و آويزان شدند و راننده به اين امر افتخار مي کرد. با ميني بوس تا جاده اصلي رفتيم و در آنجا سوار اتوبوسها شديم و به سمت اردوگاه قدس در جاده دو هزار حرکت کرديم. 2 شب هم آنجا در کنار رودخانه بوديم. چقدر پشه داشت. در مسابقات فوتبال، دالتونها اول شدند و جايزه اي هم ندادند. ياد حمام و دريا و مسابقات ورزشي بخير.
دست اندرکاران و زحمت کشان اين اردو عبارتند از:
راهنما و مربي فني: علي نجفي (اهل قزوين و نيروي ويژه سپاه قزوين) با کمک مهدي قزلي (ته دار گروه)
مسئولين: حاج آقا مير احمدي، حاج آقا علوي، حاج آقا شاطري
امور اجرايي: آقاي محمدي
متن زیر را نیز در سایت برادر بزرگوارمان "مهدی قزلی" (معمولا خودشان جزء تیم اجرایی برگزاری برنامه کوه نهاد بودند) در اینترنت دیدم که گویا برای خرداد سال 93 می باشد و خواندنش خالی از لطف نیست:
برنامه پیاده روی فشم- کجور
ما هر سال اگر بشود که معمولا می شود می رویم پیاده روی البرز مرکزی. از روستای گرمابدر در انتهای منطقه فشم شرقی راه می افتیم به سمت دشت لار و بعد شهر بلده و اگر جانی باقی مانده باشد در ادامه به سمت منطقه کجور در شهرستان نور. برنامه از حدود ظهر (نمازخوانده و ناهار خورده) 4 شنبه 7 خرداد شروع می شود (زمان برنامه قابل تغییر نیست، لطفا چانه نزنید) و بسته به این که چند نفر باشیم با یک یا دو سواری یا ون یا مینی بوس یا حتی اتوبوس می رویم. اگر طبق برنامه پیش برویم آخر شب جمعه 9 خرداد می رسیم تهران. اگر دوست داشته باشید در این برنامه شرکت کنید چند موضوع کلی را باید بدانید:
1- این برنامه بچه ننه ها نیست. شب اول را روی زمین خدا و ریز آسمان پرستاره می خوابیم. حتی چادری هم در کار نیست. پس حتما هر کسی باید برای خودش کیسه خواب بیاورد. قیمت و جنس کیسه خواب مهم نیست. مهم این است که کیسه ای داشته باشید که شب داخل آن بخوابید. زیر انداز به اندازه زیر کیسه خواب داشته باشید. (نایلون، پارچه یا هر چیز دیگری)
2- این برنامه جای نخاله بازی نیست. هر چند دشت و کوه خدا آنقدر بزرگ است که حتی اگر 100 نفر هم باشیم مشکلی پیش نخواهد آمد ولی وجود حتی یک نخاله حال بقیه را خواهد گرفت. لذا حتی فکر اینکه نخاله بازی دربیاورید یا یک نخاله را همراه خود بیاورید در سر نپرورانید. و الا کلا حضور هر جنس ذکوری که تک روی نکند و جمع آزاری نداشته باشد، در برنامه بلامانع است.
3- در این برنامه به طور متوسط روزی 8 تا 10 ساعت پیاده روی خواهیم داشت. این میزان پیاده روی برای آدمی که مشکل مغز و قلب و ... نداشته باشد زیاد نیست ولی باعث تعجب بدنش خواهد شد. از الان روی وضعیت جسمی تان کار کنید تا این تعجب کمتر شود. ضمنا برای این پیاده روی احتیاج به پاپوش مناسب دارید. کتانی و پوتین خوب هستند. چند جوراب همراه داشته باشید. مخصوصا اگر مستعمل و سوراخ باشند، چون عملا بعد از برنامه به درد نمی خورند. یادتان باشد بیش از دو جوراب بیاورید. وزن وسایل همراهتان را هم کلا کم کنید. بدون کوله پشتی بعید است بتوانید بیایید.
4- هرچند هوا خیلی خوب است و حتی شب و صبح زود سرد می شود ولی آفتاب میان روز، پوستتان را خواهد کند. پس هم ضد آفتاب بیاورید هم عینک آفتابی و هم کلاه آفتاب گیر و چفیه و دستمال و لباس آستین بلند.
5- برای سرمای شب و صبح زود باید یک دست لباس گرم داشته باشید.
6- چون باید از رودخانه لار و یکی دو رودخانه دیگر رد بشویم توصیه می شود با خودتان دمپایی بیاورید.
7- برای یکی دو روز با خودتان تدارک غذا ببینید. کوله تان نباید سنگین باشد پس غذا را هم جمع و جور ولی مغذی و پرکالری در نظر داشته باشید. کلا تن ماهی هم برای کوه، غذای مزخرفی است. نان به مقدار کافی، تنقلات به مقدار کافی و متنوع، میوه بسیار مهم است، کمپوت بسیار عالی است. قاشق و چاقو داشته باشید. ظرف آب و مایه شربت، آبلیمو و داروهای در حد ضرورت.
8- اگر دفترچه درمانی دارید بیاورید. یک کارت شناسایی هم داشته باشید که اگر طعمه خرس و گرگ شدید از روی آن کارت که در شکم یا محصولات شکمی موجود درنده کشف می شود شناسایی شوید! کبریت و فندک هم بیاورید.
9- لیوان، چای، ماهی تابه کوچک، کتری کوچک، دوربین عکاسی کوچک، چراغ قوه کوچک و ....
10- هر کس قول بدهد می آید باید علی الحساب 25 هزار تومان اِخ کند برای هزینه رفت و آمد. این مبلغ مسترد نمی شود تا رفقا در برابر قولشان به اندازه 25000 تومان مسوولیت پذیر باشند. بقیه مخارج به صورت دنگی و با تکنیک مادر خرجی هزینه خواهد شد.
11- اگر در زمانبندی برنامه مشکلی پیش نیاید شاد بتوان در رودخانه آبتنی کرد. ملزومات آبتنی را اگر خواستید بیاورید.
نظرات
#1 احسان اسماعیلی 1393-03-24 07:03
سلام
علاقمند به سفر فشم تا ورازون
Comments powered by CComment