مرداد ماه 1385: كوهپيمايي در البرز مرکزي (فشم تا توابع نوشهر)



کوهنوردي امتيازات برجسته و ممتازي دارد. مهمترينش همان عزم و اراده انسان ها و انگيزه هاي درون اوست.




نوشته شده توسط ”داود سالم“

خدا مهدي نجفي را بيامرزد. (عيد سال 84 تصادف و فوت کرد) امسال هم از نظر تعداد آب رفتيم و فقط 8 نفر بوديم (رضا منادي، مهدي امن زاده، حسين طاهريها، محرم محمدي، حسن رکوئي، داود، سعيد و صادق سالم) و من هم آخراي سربازيم بود و مرخصي گرفته بودم. بعدازظهر به فشم و گرمابدر رفتيم. به سمت دشت يونيزا حرکت کرديم. من و سعيد و صادق با هم بوديم که از بدجايي رفتيم. سعيد سرخورد و کوله اش پرت شد و هم كوله هم مشمع برنج پاره شد. برنج ها را جمع کرديم ولي کلي سنگ داشت. شب دشت يونيزا خوابيديم.
 صبح پس از عبور از دشت لار، صبحانه را كنار رودخانه اي كه از دشت رد مي شد و زير آفتاب خورديم. به سمت آبشار رفتيم و نهار را کنار عشاير بوديم. 8 نفر بوديم ولي بسيار نامنظم و جداجدا حرکت مي کرديم. سگ هاي عشاير به ما حمله مي کردند و باعث جمع شدن ما مي شدند.


بعد نهار و نماز به سمت کاروانسرا رفتيم. براي سرازير شدن از ارتفاع، دچار دودستگي شديم و رضا، محرم، حسين و حسن گفتند ما مسير تکراري نمي آييم و مسير ديگري را انتخاب کردند و از ما جدا شدند. کمي جلوتر ما از دور آنها را ديديم که بد جايي گير افتاده بودن و از روي يخچال رد مي شدند. بالاخره با کلي حرص و جوش خوردن به ما ملحق شدند ولي کلي بهشون سخت گذشته بود. من که آنقدر حرص و جوش خورده بودم که طاقت کوچکترين حرفي را نداشتم و رفتم تا بخوابم.


صبح به سمت يالرود راه افتاديم و شب رفتيم بلده. در قهوه خانه اي کمي استراحت کرديم و بين بچه ها دو دستگي شد که تا بلده برويم يا به تهران بازگرديم. بالاخره برنامه را به هم زدند و قرار شد به نوشهر برويم.


با دو دستگاه پيکان به نوشهر رفتيم. راننده ماشين هم بسيار خرکي راننده مي کرد. در نوشهر تصميم بر اين شد که به ويلاي حسين طاهريها در موسي آباد برويم. رفتيم و شام جوجه خورديم و رضا منادي تبري رو که از کانادا خريده بود به علت مهمان نوازی به حاج داود طاهريها هديه داد. کلي نان، کنسرو و جيره از بچه ها مانده بود. همگي را آن جا گذاشتيم تا مدت ها از پخت و پز راحت باشند!!!. شب حاج آقا طاهريها دنبال بليط اتوبوس رفت و دست پر برگشت. همگي مان شب در حيات و در پشه بند خوابيديم. صبح از ترمينال تنكابن به سمت تهران راه افتاديم.

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

Comments powered by CComment