مرداد ماه سال 1392: كوهپيمايي در البرز غربی (رازمیان تا رحیم آباد)
گزارش برنامه کوهنوردی رازمیان (الموت قزوین) به رحیم آباد (رودسر گیلان)
از جمعه بیست و پنجم تا دوشنبه بیست و هشتم مردادماه 1392
نوشته شده توسط "سعید سالم"
حوالي تيرماه بود که رايزني ها براي انتخاب مسير امسال شروع شد. يکي از گزينه ها مسير رازميان به رحيم آباد بود که بچه ها دو سال قبل رفته بودند و با توجه به اينکه من اون سال تو برنامه شرکت نداشتم مسير برام تازگي داشت. هماهنگي و برنامه ريزي برنامه امسال کار سختي بود چرا که از طرفي دختر داود (حانيه) در شرف به دنيا آمدن بود و از طرفي اسماعيل زمان محدودي در ايران بود و 30 ام مرداد بليت داشت. در نهايت زمان برنامه، هفته آخر مرداد تعيين شد.
قبل از حرکت:
روز قبل از حرکت، وليمه دختر کوچولوي داود بود که حدود يک هفته از تولدش مي گذشت (16 مرداد مصادف با 29 ام ماه رمضان) و داود حسابي سرش شلوغ بود، با اين وجود يکسري از ملزومات برنامه رو همراه لوازم وليمه خريده بود و قرار شد مابقي خريدها رو ما انجام بديم. همون شب، بله برون مهدي صاحبي هم بود و به همين دليل نتونست تو برنامه باشه.
نفرات:
نفرات شرکت کننده:
1- رضا منادي
2- فرهاد ميرزاقلي
3- مهدي امن زاده
4- اسماعيل سالم
5- داود سالم
6- سعيد سالم
7- محمود رحيمي
8- محسن محبي خواهرزاده آقا فرهاد
9- سيد عماد الدين طباطبايي
خلاصه مسير:
قرار بر اين بود که جمعه ۹۲/۰۵/۲۵ صبح زود حرکت کرده و با عبور از قزوين به سمت رازميان رفته و در مسير، بازديدي از قلعه لمبسر از جمله قلعه هاي اسماعيليان انجام بديم و ناهار رو در روستاي هير بخوريم. از اونجا پياده رويمون شروع مي شد و بعد از عبور از امامزاده باقر روستاي ويار شب رو در چشمه وگل اتراق مي کرديم. در ادامه شنبه صبح از گردنه عبور کرده و در دره منتهي به روستاي لسبو ناهار خورده و در همون درّه تا روستاي لسبو پيادهروي مي کرديم و شب رو در امام زادگان شاهزاده ابراهيم و قاسم ميگذرانديم. در نهايت يکشنبه صبح به سمت روستاي چمتو که انتهاي مسير پيادهروي بود حرکت کرده و بعد با ماشين به رحيم آباد رفته، به سمت تهران حرکت مي کرديم.
روز اول:
طبقه برنامه همگي تا ساعت ۶:۳۰ جلوي درب خونمون (خاندان سالم) جمع شده بودند. راننده ون، آقاي رحماني هم سر وقت اومده بود که همون راننده برنامه ۲ سال پيش بود با اين تفاوت که امسال قرار بود در انتهاي مسير هم برای بازگشت، دنبالمون بياد. صبحانه را کنار پارک، نان و پنير و انگور خورديم که يه جورايي مهمان آقا و مامانم بوديم چرا که آقام زحمت خريد نان و انگور رو کشيده بود و مادرم هم بساط چاي و پنير رو مهيا کرده بود. البته قرار بود عماد نان بگیرد که ...
پس از صرف صبحانه ساعت ۷:۳۰ صبح راه افتاديم و بعد از يک توقف در پمپ بنزين وسط راه به قزوين رسيديم. بچه ها مي گفتن اگه مسير رو مستقيم از اتوبان تا دانشگاه آزاد قزوين بريم سر راست تره ولي باز هم در نهايت مثل برنامه قبل از داخل قزوين رفتيم که البته شهر هم خلوت بود. ساعت 10 صبح بعد از عبور از دانشگاه آزاد، وارد جاده باراجين شديم. مسير رازميان يه جاده پر پيچ و خم و البته آسفالته هستش که در منطقه الموت غربي واقع مي باشه. بعد از يک سربالايي طولاني و عبور از گردنه، بهرام آباد و رازميان، در دره وسيعي ديده شدن. سر راه هم يه ماشين ۹۰ L رو ديديم که گويا ماشين پنچر شده بود و راننده طرز استفاده از جک رو نميدونست که به دادشون رسيديم. عماد به آقا رضا گفت اگر کمک می خواهند بیایم که رضا منادی گفت: نه لازم نیست، خودشون جک دارند!
تو بهرام آباد برا خريد کلاه حصيري يه توقف کوتاه کرديم که تنها کلاه موجود مغازه به عماد رسيد. البته اکثر بچه ها کلاه داشتن. بچه ها گفتن برا جوجه کباب شام زغال بگيريم که آقا مهدي و داود گفتن لازم نيست. البته شب اونقدر کنده درخت داشتيم که نمي دونستيم کي بسوزونيمشون!
کمي بعد از بهرام آباد و رازميان ساعت 11:30 به راه قلعه لمبسر رسيديم که يه تابلوي کوچيک داشت و جاهايي که صخرهاي بود و عبور مشکل بود رو پلکان زده بودن. در يک جاي مناسب پياده شديم و همگي به جز آقاي رحماني به سمت قلعه رفتيم که فاصلش حدود ۱۰ دقيقه بود. اسماعيليان قلعه لمبسر رو جايي ساختن که با توجه به عوارض طبيعي زمين دسترسي بهش سخته و دور تا دورش پرتگاه و مسير صعب العبوره. بعد از يه بازديد سريع و گرفتن چند تا عکس يادگاري، پيش ماشين برگشتيم. ضمنا سازمان ميراث فرهنگي داشت بخش هايي از قلعه رو مرمت مي کرد.
بعد از بازگشت از قلعه ساعت 12:30 سوار ماشين شديم و به سمت روستاي هير رفتيم. از اونجايي که يه مقدار دير شده بود و مي خواستيم از برنامه عقب نيفتيم بجاي روستاي هير تا روستاي ويار با ماشين رفتيم و ساعت 1 بعدازظهر به ويار رسيديم. (مسیر کلا آسفالته است ولی بعد از رازمیان کمی شیب جاده تند است)
نماز و ناهار رو در امامزاده باقر روستاي ويار بوديم که چشمه پر آب و خوبي داره. قرار بود ناهار رو خودمون از خانه بیاریم که اگه الويه (به قول رضا منادي پوره) محمود نبود گشنه ميمونديم. بعد از ناهار قصد کرديم داخل امامزاده يه استراحتي بکنيم که البته رضا منادي نگذاشت و بار و بنديل رو بسته و ساعت 3:30 بعدازظهر به سمت چشمه وگل حرکت کرديم. داخل امامزداده هم خوب خنک بود چرا که آب چشمه از زیر آن رد می شه.
راه از کنار يه دره بود که توش رودخونه جاري بود و در کنارش پر بود از لوله هاي پوليکا که آب رو از چشمه به روستا مي بردن.
ساعت 4 بعدازظهر از رودخونه به سختي رد شديم و بچه ها هر کدام یه جوری رد شدند. رضا منادی کماندویی با دست و پا به کمک لوله های آب رد شد، بعضی از روی کنده درخت رد شدند، آقا فرهاد داشت از رو سنگها می رفت که به گل نشست و کفشش خيس و کفه اون مرخص شد و ادامه مسير را به سختي مي اومد.
ساعت 4:30 بعدازظهر به چشمه وگل رسیدیم.
بعد از کمی استراحت، از اونجایی که هنوز وقت زيادي تا تاریکی داشتيم مسير رو ادامه داديم تا طبق گفته بچه ها به جايي که چند تا خونه و مهمتر از اون دستشويي داشت برسيم.
اينجا همون مکان معهود عماد بود که در گزارش برنامه ۲ سال پيش داستانش موجوده. ساعت 6 بعدازظهر به کلبه ها رسيديم.
بعد از کمي جستجو براي انتخاب محل مناسب براي شب ماندن، در جلوي يکي از خانهها وسايلمون رو پهن کرديم ولي در نهايت بعد از چند بار تغيير جا، زير يه درخت در کنار رودخونه که محل صافي بود و به خونه ها هم نزديک بود مستقر شديم و البته از دستشوئي و اجاق خانه ها هم استفاده کرديم که کمک بزرگي بود.
داود يک لنگه گالش خوب ولي کمي پاره براي آقا فرهاد پيدا کرد تا حداقل کفشهاش 50 درصد کارايي داشته باشند. آقا فرهاد مشغول دوختن گالش شد و من مشغول دوختن شلوار اسماعيل که در مسير پاره شده بود. قابل ذکره که همه وسايل اسماعيل عاريتي بود، کوله و کيسه خواب رضا منادي، کلاه آقا فرهاد، شلوار داود و پيراهن و کتوني آقا.
بعد از خوندن نماز و خوردن شام و چاي در کنار آتيش، کيسه خواب ها رو پهن کرديم. شام جوجه کباب بود که آقا مهدي و عماد زحمت پختش رو کشيدند و واقعا خوشمزه شده بود و چسبيد.
حدود دو ساعتي درگير مقدمات خوابيدن بوديم و رضا منادي نمي ذاشت و مي گفت اگر زود بخوابيد صبح، زيادي زود پا مي شيد. البته حرفش درست بود و من تجربشو داشتم. کلي هم لطیفه از موبايلش تعريف کرد که نمي دونم اين همه رو از کجا آورده بود. محسن هم که صداي خوبي داره يه دهن موسيقي سنتي برامون خوند که البته نصفه کاره موند ولي باحال بود. موقع خواب آقا مهدي و عماد رفتن چند تا کنده درخت آوردن که تا صبح آتيشمون به راه بود. نهايتا ساعت 11 شب خوابيديم. آسمون هم خيلي زيبا بود و بعد از پايين رفتن مهتاب کلي ستاره ديده ميشد. موقع خواب چند تا از اهالي خونه ها اومدن و گفتن امشب هوا بد ميشه و اصرار کردن بريم خونه شون ولي چون مستقر شده بوديم و هوا هم به نظرمون خوب بود گفتيم اگه هوا بد شد ميآيم. الحمدلله هوا تا صبح خوب بود و چندان هم سرد نبود.
روز دوم:
صبح زود حوالي ساعت 5:30 صبح بيدار شديم و آتيش رو برپا کرديم. رضا منادی هم خیمه ای با چوب برای خشک کردن کیسه خواب ها در کنار آتیش بر پا کرده بود.
بعد از خوندن نماز، صبحونه (املت و پنيری که آقامهدی زحمت تهیه و سالم رسوندنش را تقبل کرده بود) خورديم.
لازم به ذکره که آشپزمون عماد بود که در سفر، غذاهاشو رو ما تست مي کرد!
ساعت ۸ صبح راه افتاديم و با حرکت در دره به تدريج رودخونه به جوي تبديل شد و بعد به طور کلي ناپديد شد و ما شروع به ارتفاع گرفتن کرديم
ساعت 11 در ارتفاع نسبتا مسطحي (تقريبا زين اسبي شکل) رسيديم
رضا منادی دندونش شکسته بود و داشت با يه سنگ صاف، تيزي های دندون شکستش رو مي گرفت. داود سر به سر رضا منادي گذاشت که رضا با چوب، محکم به بند انگشت دست چپش زد و درد شديدي داشت. طبق مشاهدات هنوز هم بعد از گذشت يک ماه و نيم، هنوز حلقه ازدواجش دستش نمي ره.
پس از کمي استراحت به صعود ادامه داديم و بعد از چندین صعود سنگين ساعت 12:30 به خط الراس رسيديم و در اطراف چند روستا ديده شد که قصد ما رفتن به روستاي لسبو بود. در اين محل همراه اول کم و بيش آنتن مي داد و از فرصت استفاده کرديم و به خونه زنگ زديم.
بعد از بررسي مسير فرود و با توجه به سختی های رسیدن به رودخانه در ۲ سال پيش، وارد رودخانه (دره سنگلاخي و باریک) شديم که عبور در بعضي جاهاش سخت بود و به زانوها فشار ميامد. وضعیتمان از دو سال پیش هم بدتر بود. من و داود و عماد عقب تر از بقيه بوديم. در طي عبور از دره، جوي آبي بود که به تدريج بزرگتر و تبديل به رودخونه شد و دره هم بازتر شد. ساعت 2 بعدازظهر در يک جاي مناسب از درّه که عرض بيشتري داشت و نسبتا صاف بود براي ناهار اتراق کرديم ولي سايه اي وجود نداشت. اسماعيل و محمود و عماد برنج رو بار گذاشتن. قرار بود خورشت قیمه بخوریم ولی چون خورشت قرمه سبزی من سوراخ شده بود (لباسهام رو هم حسابی کثیف کرده بود) تصمیم بر قرمه شد و با برنج قاطيش کردن.
به خاطر اينکه احتمال مي داديم ناهار هيزم نداشته باشيم مقداري از چوب هايي رو که شب قبل جمع کرده بوديم رو با خودمون آورده بوديم که حسابي به دردمون خورد و ناهار و چاي رو با اونا درست کرديم. بعد از کمي استراحت و ناهار، هندونه اي که آقا مهدي با خودش آورده بود رو خورديم که واقعاً در اون شرایط غنيمت بود.
ساعت 5:30 بعدازظهر به سمت لسبو راه افتاديم.
دره به تدريج وسيعتر و هموارتر مي شد و رودخونه هم پر آب تر. وسط راه نشستيم تا عماد که عقب افتاده بود بهمون برسه. برا سرگرمي يه نشونه گذاشتيم و شروع به سنگ زدن کرديم. آقا فرهاد با تجهيزات کامل اومده بود و تيرکمون هم داشت. با رسيدن عماد، راه افتاديم و حوالي ساعت ۸ شب به سد خاکي اول روستا رسيديم.
اين مسير سه ساعته پر از سنگريزه بود و عبور از اون مخصوصا برا آقا فرهاد که از شب قبل کفشش پاره شده بود سخت بود. آقا فرهاد کفش و گالش رو با نخ پيچي سر پا نگه داشته بود. هوا داشت تاريک مي شد که به لسبو رسيديم و به امامزادگان شاهزاده ابراهيم و شاهزاده قاسم رفتيم.
امامزاده زيبايي که محيط وسيعي داشت و در کنارش چند اتاق با وسايل براي زائرين وجود داشت که براي ما عالي بود.
به محض رسيدن، داود و آقا فرهاد رفتند بقالي روستا و يک جفت گالش به قيمت 5000 تومان خريدند.
بعدش ۲ تا اتاق به قيمت نفري 3000 تومان اجاره کرديم و بعد نماز و خوردن شام (قيمه پلو) و شربت آبليمويي که درست کرده بوديم بالاخره ساعت 11 شب خوابيديم.
روز سوم:
بعد از خواندن نماز و خوردن صبحونه ساعت 8:30 راه افتاديم. عسلي را که محسن آورده بود رضا منادي قطره چکاني به بچه ها مي داد.
با عبور از روستا در مسیر پاکوبي که کنار رودخونه بود به سمت روستای چمتو ادامه مسير داديم.
از رودخونه عبور کرده و تا آخر مسير اون طرف رودخونه بوديم. مسير امروز صعود و فرود زيادي نداشت. بچه ها ۲ سال قبل مسير رو از کنار رودخونه رفته بودن و به يکي دو تا نیمچه آبشار برخورد کرده بودن و ما هم انتظار همون شرايط رو داشتيم. با اين وجود امسال تمام مسير رو از پاکوبي که پيدا کرديم رفتيم.
البته بعضي قسمت هاي مسير رو سيلاب شسته بود که رضا منادی اونجاها، با کلنگش جا پا درست مي کرد.
ساعت ۱۱ به باغهاي حومه روستاي چمتو رسيديم. ناهار رو در کنار چشمه روستا، ماکارونی خورديم.
سال 90 بچه ها از کنار رودخونه رفته بودن و گويا برنامه اون سال هيجان بيشتري داشته بود و البته زمان بيشتري هم در راه بودند.
قرارمان با آقای رحماني در مسافرخانه بالاي روستا و ساعت 15 بود. ساعت 1 بعدازظهر به سمت قهوه خونه راه افتاديم و بعد از يک ساعت پيادهروي در جاده منتهي به قهوه خانه که تماما سر بالايي و جاده خاکی بود برنامه پياده روي امسالمون به اتمام رسيد.
رضا منادی، آقا مهدي و محسن در يکي از ميانبرهاشون مسير رو اشتباه رفته بودن و ۲۰ دقيقه ديرتر از ما رسيدند.
ساعت 3:30 بعدازظهر به سمت رحيم آباد، رودسر، چالوس و تهران حرکت کرديم. پس از قهوه خانه تقريبا تا شوئيل جاده خاکي است (حدود 1 ساعت). در رحيم آباد نان بربري گرفتيم و با پنير خورديم. خيلي به جا بود و چسبيد.
رضا منادي در بين راه از يه روستايي کمي فندق خريد و اين باعث باز شدن سر شوخيش با آقاي رحماني شد. به دليل موندن در ترافيک شهرهاي شمال و توقف هاي مکرر (صرف شام در رستوران، خريد سوغات، خريد فندق و ...) بالاخره ساعت 2:30 بامداد به درب خانه رسيديم.
ضمنا هزينه سرانه هر فرد در اين برنامه 78.000 تومان شد.
نظرات
#1 رضا منادی 1392-08-03 18:13
salam
mataleb jaleb boud va bamaze
amma davood jan vaghti sar be sar mizari hamin mishe ke dige halghat to dastet nemire
zemnan vaghti az lasbo rah oftadim, neveshti az oun tarafe roudkhane, kodam tarafe roud? shomal jonoub ya .....
amma be har jahat az zahamatat mamnoun va jaleb bood. az ranande ta tadorokat. faghat vase ماکارانی mineveshti ke sos kam boud ta darse ebrat beshe
bazam mamnoun az mohabatet va halal kon angoshtet khoub mishe
rasti lavazeme esi neveshte agha yani ki? haj salem?
#2 داود سالم 1392-08-04 08:02
سلام
با تشکر از نظر شما
ما قشر آسیب پذیر هر برنامه ایم و خودمان باید مواظب خودمان باشیم
پس از راه افتادن از لسبو، رودخانه را از شرق به غرب عبور می کنیم. ننوشتن این عبارت به آن دلیل بود که اکثرا آنجا به جهت توجهی نمی کنند و نوشتن بدتر باعث گمراهی است
خوشمزگی غذا به هنر آشپز است و کمی هم مصالح آن
همچون گذشته حلال نمودیم
بله
راستی عکسهای دوربینتان را به کسی ندادید. شاید شما هم داری مثل عماد سایت می زنی
#3 رضا منادی 1392-11-02 08:51
سلام
عکسهای کوه امسال رو کسی نخواسته وگرنه تقدیم می کنم
ضمنا از پلنگ دره فیلمی نداریم؟
#4 داود سالم 1392-11-02 09:18
سلام خدمت دوستان خصوصا برادر منادی
با تشکر از پیام شما
چندین دفعه در ایمیل های مختلف اخیر درخواست کرده ام که عکس های کوه امسال را تحویل دهید. فکر کنم در دولت جدید مشغله کاری زیاد شده است و وقتی برای ایمیل بازی و ... باقی نمانده است
اگر منظورتان از پلنگ دره همان تنگه ایست که در مسیر کجور به سیسنگان (مردادماه 86) بود و سمندرهای آبی داشت، فیلم داریم. البته نمی دانم آنجا را پلنگ دره می گویند یا نه
با تشکر مجدد
داود
#5 حمید طاهر خرّم آبادی 1393-05-19 10:51
سلام
بسیار لذت بردم گزارش جالب و جذابی بود
انشالله در سال های بعد قسمت شود ما هم بیاییم
از گالشها عکس واضح تر می انداختید واقعا"قدیم چطور با این کفشها مسافت های طولانی را می رفتند
موفق باشید
#6 رضا خان ميرپنج 1394-09-23 13:36
دوست گرامي حميد خرم آبادي باسلام
اگر مي خواهي تجربه گالشي داشته باشي يا برو گاليكش يا از آقا فرهاد بگير و تجربه كن
راستي بالاخره متوجه شدي از چراغ قوه چطور استفاده مي كنند؟
حميد يكي از خوش اخلاق ترين بچه هاي گروه بود و هست و قول داده در برنامه هاي آتي حتما شركت كنه
23/09/94
Comments powered by CComment