تيرماه 1381: پياده روي و كوهپيمايي در البرز شرقي (شاهرود تا گرگان)



ورزش امر به معروف و نهي از منکر است.



نوشته شده توسط ”داود سالم“

برنامه چهارم نهاد بود و برنامه امسال البرز شرقي و مسير شاهرود تا گرگان و اقامت در جزيره آشوراده در نظر گرفته شده بود. اردو از روستاي چهار باغ در شمال شاهرود آغاز و با گذر از روستاي زيارت، در روز پاياني مسير در بخش نهارخوران به پايان مي رسيد.

روز سه شنبه 81/4/18 ساعت 16 با ميني بوس از دانشگاه امیرکبیر به سمت شاهرود راه افتاديم. کلا حدود 80 نفري بوديم. ميني بوس ما چون با تاخير از دانشگاه راه افتاد تا بچه هاي جا مانده را سوار کند ديرتر از همه به اردوگاه شهيد رجائي در منطقه آبشار شاهرود رسيديم. بقيه بچه ها نماز را خوانده بودند و آماده سخنزاني نماينده شاهرود در مجلس (کاظم جلالی عضو کميسيون امنيت ملي) بودند.
من، اسماعيل، محسن ضميري و سيد هادي حسيني براي نماز به حسينيه رفتيم و ديديم 5 نفر روي نقشه افتاده اند و دارند مسير را مرور مي کنند. گفتيم خدا رحم کند چه بلايي مي خواهند سرمان بياورند. نماز را خوانديم و به بقيه بچه ها ملحق شديم. چون غذا هنوز آماده نبود نماينده مجلس وقت را به نحو احسن مي گذراند. دست اندرکاران اردوگاه هم گويا با ديدن نماينده شان دست و پايشان را گم و براي غذا ولخرجي کرده بودند. شام چلو مرغ بود به همراه نوشابه، سالاد، ماست، گيلاس و  ....


پس از شام مسئول گروه راهنماها شروع به معرفي همراهان خود نمود که از فدراسيون کوهنوردي، صخره نوردي و محيط زيست بودند. شرح وظايف تيم همراه خود را هم گفت: يکي سرگروه، ديگري ته دار گروه، ديگري مسئول دفن زباله ها و ... کلي هم از سوابق درخشان افراد و همچنين علاقه فراوان جهت همکاري با اين دانشگاه ابراز نمود. سپس شروع به تشکيل گروه هاي 10 نفره نمود که با مخالفت بچه ها روبرو شد چرا که بچه ها با هم از قبل يارکشي کرده بودند. مسئول گروه هم که آدم مسني بود به روي خودش نياورد و با اعلام اينکه بچه ها عادت دارند شبها پيش هم بخوابند عقب نشيني کرد. سپس مي خواست بچه ها را به ترتيب قد به صف کند که خنده بچه ها و بي نظمي اجازه اين کار را هم نداد.
بالاخره بر خلاف توصيه راهنما که شب زود بخوابيد، ما هم شب به آبشار بسيار جالبي که در بالاي کوه قرار داشت رفتيم و سيد هادي حسینی چون خودش بچه شاهرود بود ما را چند جاي ديگر هم برد و نشانمان داد. شب سه چهار نفري در گوشه اي از اردوگاه در محوطه باز زير درختان خوابيديم و نماز صبح با صداي کاميوني که از کنارم رد شد بيدار شدم.

117بعد از نماز به سمت شمال شاهرود و ارتفاعات جنگلي چهار باغ راه افتاديم و دو سه ساعتي طول کشيد که به ابتداي راه برسيم. با آمدن حاج آقا شاطري کوهپيمائي آغاز شد. مسير نسبتا ساده اي بود. صبحانه را که خورديم بچه ها زباله ها را يکجا جمع کردند و به راهنما گفتند اينها را چکار کنيم؟ گفت: بياريد بريزيد جلوي پاي من تا بدهم مسئول محيط زيست دفن کند بعد سريعا حرفش را پس گرفت و گفت: بگذاريد بالاي درخت تا دست احشام به آن نرسد. گروه دالتونها با اين عکس العملهاي فوق العاده او، فاتحه کار را خواندند.
سپس راهنما دستور شروع شمارش را به نفر اول داد. يک دو چهار و ... شيطنت بچه ها نمي گذاشت که آمار معلوم شود. يکي نمي شمرد، يکي مي نشست يکي ... راهنماي گروه حسابي کلافه شد. گفت: تا حالا با دانشگاه هاي زيادي رفته ام ولي هيچکدام به اين اندازه نامنظم نبوده اند و با استقبال و تائيد بچه ها همراه شد.

122


بالاخره راه افتاديم و نهار را کنار چشمه اي خورديم. بعد از نهار به زمين زراعي رسيديم و به علت عدم اجازه صاحب زمين، مجبور به دور زدن و تغيير مسير به بيراهه شديم.
متوجه شديم که به آبشار نمور مرتفعي رسيده ايم که پائين رفتن از آن کار مشکلي است. همه بچه ها به هم رسيده بودند و ازدحام شده بود. يک نفر از راهنماها خود را به وسط ارتفاع رساند و بطور نامتعادل مستقر شد و چوب دستي را بگونه اي قرار داده بود که راهنماي ديگر از بالا بچه ها را با گرفتن چوب دستي به پائين هدايت مي کرد و با تماس پا با چوب دستي، بچه ها از آن آويزان شده و به زمين لجني بسيار ليزي فرود مي آمدند. به هر دردسري بود آبشار تقريبا 4 متري را رد کرديم. در بخشي از مسير در سينه کش کوه، راه مالرو به حدي باريک بود که بيش از يک پا نمي شد قرار داد و بايد سريع مي پريديم. در سرپائيني هم راه، بسيار براي نفرات آخر سخت شده بود و مرتبا ليز مي خورديم. حاج آقا سرلک که پشت من مي آمد تقريبا نصف سر پائيني را نشسته سر خورد و آمد. به هر طريقي مسير سه چهار ساعته بسيار خسته کننده طي شد و شب به روستاي زيارت رسيديم. گروهي از بچه ها به چشمه آب گرم دهات رفتند.

scan0012


صبح زود پس از عبور از جنگل هاي گرگان به سمت نهارخوران براه افتاديم و پس از ظهر رسيديم. با ماشين به بندر ترکمن رفتيم تا به آشوراده رويم. من قبلا (سال 72 و 73) دو بار با مدرسه راهنمائي انديشه شاهد (منطقه 16) به آشوراده آمده بودم ولي امسال جاده عبوري زير آب رفته بود و فقط چراغهاي برق جاده آن بيرون آب بود. حالا آشوراده تبديل به جزيره شده بود يعني تماما دور تا دور در محاصره آب بود. با لنجهاي ماهيگيري به جزيره و اردوگاهي که براي آموزش و پرورش بود رفتيم.  يونسي هم آمد و در اتاقي 8 تخته ساکن شديم. هوا بسيار عالي ولي پر از پشه بود. مهدي روحي هم مسابقه طناب کشي راه انداخته بود.

scan0013


شب پس از پايان مسابقه طناب کشي سيد هادي ستاره ها را جهت مسيريابي نشان مي داد و من از همان جا موقعيت ستاره هاي قطبي و دب اکبر (ملاقه اي) و ذات الکرسي (W) را ياد گرفتم. جلسه جهت شناسی خوبی برای من به یادگار ماند. مسابقه فوتبال گل کوچيک هم با وقفه هاي فراوان برگزار شد چرا که توپ پشت نيسان جا مانده بود و به ساحل رفته بود. بالاخره تيم دالتون ها به فينال رسيد. تيم حريف در بازي فينال بسيار غيرجوانمردانه بازي مي کردند و اسماعيل هم اخراج شد ولي در نهايت به عنوان بازيکن اخلاق شناخته شد!
نيسان تدارکات نهاد را با زنجيري که به جاي چرخهاي عقب تراکتور متصل کرده بود بر روي آب بکسل کردند تا به جزيره بياورند. براي شنا بايد چند صد متر از ساحل دور مي شدي تا کمرت داخل آب برود چرا که هنوز روي سقف خانه هاي زير آب رفته قرار داشتيم. خلاصه نمرديم و جزيره هم ديديم.



نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

Comments powered by CComment